قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک !
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک هان ، ولی … آخر … ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرها
همه عالم شب و روز
در دلم می گریند .
سلام فاطمه خانوماز دیدن وبلاگ زیبای شما لذت بردمبا ارزوی موفقیت برای شما دوست عزیز در وب نویسیمنتظر حضور سبزت هستم دوست من
سلام دوست عزیز خسته نباشی شعر زیبایی بود پیش منم بیا یا حق
سلام و خسته نباشید .حضورت در دنیایه وبلاگ نویسی به مبارکی .به من اجازه می دید که وبلاگتونو به پیوند های وبلاگم اضافه کنم ؟و با چه اسمی این کارو بکنم ؟منتظر شما هستم
ببخشییدما همیدگه رو می شناسیم؟
دور از جون شماچه غلطا
حقیقتا مسرور شدم شدم از حضور شما.نون دشمن شما هم ایشالا آجر بشه و از گلوش پایین نره.عجالتا یک عدد لینک به سرکار می دهم.فقط بفرمایید با نام کامل لینک کنم یا اینکه می خواهید ناشناس بمانید؟
وقتی اسمت دیدم نفهمیدم تا روی لینک کیلیک نمودیم فهمیدم به کجا رسیدم…خیلی خوش اومدی . همین الان می لینکمت که هر روز بخونمت خانمی!!!! دلمم برات تنگ شده! راستی او کتاب کار کودک نیست؟ ظاهرش که اینو می گه!