از شمال برمیگشتیم. همه خسته بودیم و ساکت. هر کدام یک گوشه ماشین لمیده بودیم و صادق بیصدا رانندگی میکرد؛ غرق بودیم در فکرهای خودمان.
چشمام افتاد به صفحهی کوچک ساعت ماشین. پریدم توی فکر همه؛ “از این ساعت این قدر میترسم. اصلا دلم نمی خواد توی این دقیقه چشمام بیفته به ساعت. همش فکر میکنم تو این ساعت یک اتفاق بد باید بیفته.”
صفحه ساعت چشمکزنان ۱۱:۱۱ را نشان میداد.
صادق و مهدیه و وحید نگاهشان رفت روی ساعت. مهدیه اول از همه جواب داد: از چیش میترسی؟ این ما چهار تاییم که وایسادیم کنار هم؛ مثل همیشه. این که دیگه ترس نداره.”
همه خندیدیم و با صدای کودکانه گفتم: “باشه، دیگه نمیترسم.”
و دیگر نترسیدم؛ ترسیدن که هیچ، همیشه دلم میخواهد این دقیقه که میرسد چشمام به ساعت بیفتد. فقط اینجا است که میتوانم دوباره هر چهارتاییمان را کنار هم ببینم. هر بار لبخند به لبم مینشیند و اشک به چشمام میدود؛ این اشک و لبخند را دوست دارم.
پ.ن: پژوهشگران می گویند در دیانای ما انسانها کدهایی وجود دارد. بعضی از این کدها ذهن را برای تغییر و تکامل آگاهی درونی بیدار می کند. 11:11 یکی از همان کدهاست. در اصل این کد به معنای فعال سازی ذهن برای تغییر به سوی کمال است. این را به تازگی فهمیدم!
فاطمه! من همیشه این ساعت رو دوست دارم. همیشه همیشه .
خیلی دوست دارم تو این دقیقه چشمم به ساعت بیفته، مخصوصا روی صفحه موبایل و ساعت ماشین.و تا آخرین ثانیه ها هم با لبخند بهش خیره میمونم. اینو فقط به رامین گفتم.
اما من انقدر بهش علاقه دارم که فکر می کنم تو این ساعت قراره برام اتفاق خوبی بیفته!!!!!!!!!!!
فاطمه چقدر برام این موضوعات جالبه ! حیرت انگیزه! باور نکردنیه!
عجب!!!!!!!!!!!!!
یعنی من که تو این ساعت احساسی بهم دست نداده حالا حالاها به آگاهی درونی نمی رسم؟! چه بد